اینجا همه چی درهمه
از بودن در این وب سایت لذت ببرید دوستان عزیز
|
|||||||||||||||
پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:زندگینامه بزرگان,زندگینامه مشاهیر جهان,زندگینامه,بیوگرافی مشاهیر جهان,رنه دکارت, :: 1:12 :: نويسنده : amir در این مقاله زندگینامه رنه دکارت (Rene Descartes) فیلسوف و ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ قرار داده ایم . وی در ۳۱ مارس ۱۵۹۶ در لاهه متولد شد و در ۱۱ فوریه ۱۶۵۰ در استکهلم از دنیا رفت . ![]() رنه دکارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶) زندگی دکارت رنه دکارت، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ عصر رنسانس در روز ۳۱ مارس ۱۵۹۶ میلادی در شهرک لاهه از ایالت تورن (Touraine) فرانسه زاده شد. مادرش در سیزده ماهگی وی درگذشت، و پدرش قاضی و مستشار پارلمان انگلستان بود. دکارت در سال ۱۶۰۶ میلادی، هنگامی که پسر ده سالهای بود، وارد مدرسه لافلش (La Fleche) شد. این مدرسه را فرقهای از مسیحیان به نام ژزویتها یا یسوعیان تأسیس کرده بودند و در آن علوم جدید را همراه با تعالیم مسیحیت تدریس میکردند. دکارت طی هشت سال تحصیل در این مدرسه، ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه را فرا گرفت. در سال ۱۶۱۱ میلادی، دکارت در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیاره سرگردان در اطراف مشتری، از اکتشافات گالیله اطلاع حاصل کرد. این سخنرانی در روح او تأثیر فراوان گذاشت. دکارت پس از اتمام دوره و خروج از لافلش،برای مدت کوتاهی سرگرم کارهای عادی بود و چون پدرش مبل کافی مال اندوخته و صاحب زمین بود، پس از درگذشت او دکارت مرده ریگ پدر را بفروخت، و پول خود را بکار انداخت، و از این راه سالانه مبلغی حدود شش یا هفت هزار (۶۰۰۰ یا۷۰۰۰ فرانک) فرانک بدست میآورد، و بدین طریق از گیرودار مادی فارغ شد، و بزودی تصمیم کرد که به مطالعه و تحصیل از «کتاب جهان» بپردازد، و چنانکه خود میخواست در جستجوی دانشی برود که برای زندگانی سودمند باشد. بنابراین در قشون شاهزاده موریس اهل ناسوئو درآمد. و آنچه از حقیقت امر برمیآید، وی این کار را برای خاطر حرکت از زادگاه خود کرد نه به دلیل دوستی و علاقه به سپاهیگری؛ و همین شغل خود را با پژوهشهای ریاضی درآمیخت. در همین روزگار، وی چند نامه و یادداشت و رسالهیی در موسیقی نوشت که پس از مرگ او انتشار یافت. در سال ۱۶۱۶م.، دکارت خدمت موریس ناسائویی را ترک کرد و به آلمان رفت و در آنجا مراسم تاجگذاری امپراطور فردیناند را که در فرانکفورت انجام میگرفت مشاهدهکرد. پس از آن به قشون «مکسیمیلان باواریایی» پیوست و در نوبرگ نزدیکی دانوب توقف کرد، و در همین ایام بود که در گوشه خلوت شروع به پایه گذاری فلسفه خویش کرد. بطوری که خودش میگوید: در دهم نوامبر ۱۶۱۹م. سه خواب متوالی دید که او را متقاعد کرد که: مأموریت وی پژوهش حقیقت از راه عقل است؛ و با خود پیمان کرد زیارتی از مشاهد متبرکه لورتو در ایتالیا مانند«أورلیدی» بکند. خدمات نظام بعدی در بوهیمیا و مجارستان، و مسافرت به سیلیرنا و شمال آلمان و هلند، وی را انجام نذر خود در آن تاریخ بازداشت. در همین مسافرت در رینس با یکی از بستگان نزدیک خود ملاقات کرد. درسال ۱۶۲۳م. راه خود را به ایتالیا انداخت، و پیش از آنکه به رم برود به زیارت لورتو مشرف شد. برای چند سال دکارت در پاریس اقامت کرد، و در آنجا از مصاحبت و دوستی مردانی چون: مرسن که یار و همشاگردی دورۀ تحصیل او در لافلش بود بهرهمند شد، و از کاردینال دبرول تشویقها دید. ولی زندگانی در پاریس را مطبوع نیافت، ودر سال ۱۶۲۸م. به هلند آمد تا سال ۱۶۴۹ آنجا ماند، جز اینکه در سالهای ۱۶۴۴و۱۶۴۷و۱۶۴۸ به فرانسه رفت و دیدارهای کوتاهی از آنجا انجام داد . انتشار رساله درباره عالم به سبب محکومیت گالیله (۱۶۴۲-۱۵۶۴م.) معوق ماند و تا ۱۶۷۷ منتشر نشد. در واقع وی در بدعتهایی که گالیله آورده بود شریک او بود. برخی میگویند: وی محکومیت پنهانی گالیله را شنید، و آن نخستین محکومیت وی بود به سال ۱۶۱۶، و تصمیم کرد از انتشار کتاب خود دست بردارد. دلیل او برای نشر نکردن کتاب این بود که: دو نظریه بدعت آمیز در آن آمدهبود: حرکت زمین، و عدم تناهی عالم. این کتاب هرگز کاملاً انتشار نیافت، ولی برخی قسمتهای آن پس از مرگ وی چاپ شد. در سال ۱۶۳۷ دکارت کتاب گفتار در روش درست بکاربردن عقل، و پژوهش حقیقت علوم را همراه با سه گفتار در مناظر و مرایا (نور)، و کائنات جو(=کیهان شناسی) و هندسه منتشر کرد. کتاب قواعد بکار بردن عقل را اگر چه به سال ۱۶۲۸ به رشته تحریر کشید، ولی پس از مرگش انتشار یافت. در سال ۱۶۴۱ تأملاتی در فلسفه اولی را با شرحی به زبان لاتین منتشر کرد. این کتاب، با شش مجموعه از ردها و انتقادات که بوسیله متألهان و خدادانان مختلف و فلاسفه ارائه شده بود، و نیز با پاسخهای دکارت بر آن انتقادها و ردها همراه بود. مجموعه نخستین، حاوی انتقادات کاتروس بود که متکلمی هلندی بود؛ مجموعه دوم شامل انتقادات گروهی از فیلسوفان بود؛ مجموعه سوم و چهارم و پنجم، به ترتیب انتقادات هابز و آرنولد و گاسندی را دربرداشت، و مجموعه ششم نیز حاوی نظرات انتقادی یک گروه دوم از متکلمان و فیلسوفان بود. در سال ۱۶۴۲ چاپ دیگری از تأملات انتشار یافت که حاوی یک مجموعه دیگر از انتقادها و نظرات مهم از بوردین یسوعی بود؛ و همراه بود با پاسخهای دکارت، و نیز نامههایی از پدر داینه که از یسوعیان دانشمند و از معلمان فلسفه در لافلش بود؛ و دکارت نسبت به وی احترام خاصی داشت. یک ترجمه از تأملات به زبان فرانسه در سال ۱۶۴۷ انجام گرفت. چاپ دوم همین ترجمه با آن هفت مجموعه ردها و انتقادات در همان سال انتشار یافت. ترجمه فرانسوی بوسیله دوک دولوینس انجام گرفت نه به قلم خود دکارت؛ ولی چاپ اول این ترجمه را خود دکارت هم دیده، و در برخی مواضع تجدیدنظر هم کردهبوده است . کتاب اصول فلسفه که دکارت آن را به زبان لاتین نوشته بود، در سال ۱۶۴۴ چاپ شد. این کتاب را آبه کلوپیکو به فرانسه برگردانید، و پس از اصلاحاتی که بوسیله خود دکارت در آن انجام گرفت، در سال ۱۶۴۷ انتشار یافت. در مقدمه این کتاب نامهیی از مصنف برای مترجم ضمیمه بود که: در آن مقصود خود را از تألیف این کتاب بیان داشته بود. در سال ۱۶۴۹ به خواهش یکی از دوستان، و گویا خلاف میل مؤلف- رسالهیی زیر عنوان “انفعالات نفس” نوشت که اندکی پیش از فوت دکارت ا نتشار یافت. گذشته از اینها، یک گفتار ناتمام در دست است بنام “پژوهش حقیقت در پرتو طبیعت” که یک ترجمه لاتین از آن در سال ۱۷۰۱ انتشار یافت؛ و یک مجموعه یادداشت درباره سؤالاتی چند، که جوابی است از دکارت درباره کتابی در طبیعت ذهن که به کوشش دو تن بنام رگیوس و لروی اترختی نگارش یافتهبود؛ نخستین این دو تن، از دوستان حکیم، و دومین از مخالفان او بود. از میان همه این آثار، آنچه در فلسفه شهرت فراوان یافته، و بیش از پیش دربارۀ آن سخن موافق و مخالف گفته شده همان رساله «گفتار در روش…» است که خوشبختانه به انشای درست و مفهوم حکیم مرحوم محمدعلی فروغی به فارسی ترجمه شدهاست بطوری که خود دکارت هم میگوید: نزدیک به نیمی از اصول فلسفه او در این رساله کوچک بیان شدهاست. خود او میگوید: «در باواریا در زمستان ۲۰-۱۶۱۹م. درباره اصولی که در رساله گفتار بیان داشتهام میاندیشیدم. هوا سرد بود و اوایل صبح بود نزدیک بخاری ایستاده بودم و تمام روز را تأملکنان آنجا ماندم و نیمی از فلسفه خود را در آنجا دریافتم تا اینکه از آن حال بازآمدم.» نیازی به گفتن نیست که این سخن را به عنوان مطلبی شاعرانه و ادیبانه باید پذیرفت. و نیز باید دانست که: سقراط عادت داشت تمام روز را روی برف بایستد و به تأمل بپردازد، ولی ذهن دکارت تنها وقتی که گرم بود و در برابر بخاری ایستادهبود، کار میکرد! در سپتامبر ۱۶۴۹ به دعوت کریستین- ملکه سوئد- برای تعلیم فلسفه به دربار وی در استکهلم رفت. اما زمستان سرد این کشور اسکاندیناوی از یکسو و ضرورت سحرخیزی در ساعت پنج بامداد برای تعلیم ملکه از سوی دیگر، دکارت را که به این نوع آب و هوا و سحرخیزی عادت نداشت، به بیماری ذاتالریه مبتلا ساخت. رنه دکارت علاوه بر فیلسوف از ریاضیدانان و فیزیکدانان بزرگ عصر رنسانس بوده است، بطوریکه او را پدر هندسه تحلیلی نیز نامیده اند. مسائل اصلی دکارت دکارت در آغاز با دو مسئله اساسی روبرو بود: - معرفت یقینی دکارت در آغاز جوانی بسیار دلبسته ریاضیات بود. این به آن خاطر بود که میدید ریاضیات دارای نظامی کاملاً یقینی است. در حالی که سایر رشتههای علمی و مخصوصا فلسفه این گونه نیست. فکر او بیشتر از هر چیزی متوجه فلسفه بود زیرا فلسفه را بنیاد معرفت بشری میدانست و اگر فلسفه به یقین نمیرسید، به هیچ دانشی نمیشد اعتماد کرد. در آن زمان بسیاری از اندیشمندان به شکاکیت مطلق فلسفی گرویده بودند و میگفتند: در هیچ موضوعی نمیتوان به یقین رسید. دکارت این امر را قبول نداشت و میخواست به هر صورتی که شده یقین را در فلسفه و دانش داخل کند. به همین خاطر به این فکر افتاد تا فلسفه و تمام دانشهای انسانی را به روشی ویژه با هم درآمیزد و طوری آن را بنا کند که مانند ریاضیات کاملاً یقینی باشد. - رابطه جسم و روح در دوره دکارت (قرن هفدهم میلادی) فیزیک و به دنبال آن مکانیک تا حد زیادی پیشرفت کرده بود. یکی از مسائل عمده این فیزیک جدید، آن بود که ماهیت ماده چیست؟ چه چیزی باعث فرایندهای مادی و طبیعی میشود؟ چه چیزی موجب میشود حرکات و حوادث مختلف طبیعی (مثل باریدن باران، گردش سیارات، روییدن گیاهان، زلزله و غیره…) اتفاق بیفتند؟ در آن زمان نگرش مکانیکی و مادی به طبیعت، نفوذ زیادی بین مردم و دانشمندان داشت. نگرشی که دلیل همه حرکات و حوادث جهان را در خود جهان و ماده آن میدانست، نه امور غیر مادی و ماوراء طبیعت. یعنی میگفت: همه چیز در عالم، به طور خودکار و طبق قوانین فیزیکی کار میکند. اما در اینجا پرسشی اساسی وجود داشت که با تبیین مادی از طبیعت جور در نمیآمد: علت اعمال و حرکات ما انسانها چیست ؟ این علت از دو حال خارج نیست: یا جسم و بدنمان است یا چیز دیگری غیر از آن. ما به طور واضح درک میکنیم که جسم ما که ماده ما است تحت فرمان ما قرار دارد و ما خودمان علت اعمال و رفتارمان هستیم؛ اما این خود چه چیزی است ؟ آیا منظور از این خود، روح ما است؟ اما روح انسانی چیست؟ چه رابطهای میان روح و جسم انسان وجود دارد؟ روح انسان به طور مسلم امری مادی نیست؛ بنابراین آیا امری غیر مادی در ماده اثر میگذارد؟ این امر چگونه ممکن است؟ این پرسشها فکر دکارت را به خود مشغول کرده بود. روش شک دکارت دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی، از خود پرسید: آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بناکنیم و نتوان در آن شک کرد؟ راهی که برای این مقصود به نظر دکارت میرسید، این بود که به همه چیزشک کند. او میخواست همه چیز را از اول شروع کند و به همین خاطر لازم میدانست که در همه دانستههای خود (اعم از محسوسات و معقولات و شنیدهها) تجدید نظر نماید. بدین ترتیب شک معروف خود را که بعدها به روش شک دکارتی معروف شد آغاز کرد. او این شک را به همه چیز تسری داد؛ تا جایی که در وجود جهان خارج نیز شک کرد و گفت: از کجا معلوم که من در خواب نباشم؟ شاید این طور که من حس میکنم یا فکر مینمایم یا به من گفتهاند، نباشد و همه اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر میشود، خیالات محض باشد. اصلاً شاید شیطانِ پلیدی در حال فریب دادن من است و جهان را به این صورت برای من نمایش میدهد؟ دکارت به این صورت به همه چیز شک کرد و هیچ پایه مطمئنی را باقی نگذاشت. اما سر انجام به اصل تردید ناپذیری که به دنبالش بود، رسید. این اصل این بود که: من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی. و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم. بدین ترتیب یک اصل تردید ناپذیر کشف شد که به هیچ وجه نمیشد در آن تردید کرد. دکارت این اصل را به این صورت بیان کرد: میاندیشم، پس هستم. (اصل کوژیتو) دکارت به هدف خود رسیده بود و فلسفه اش را بر اساس همین اصل بنیادین بنا کرد. البته اصل مذکور از جهاتی همچون نامعقول بودن اثر قبل از صاحب اثر، مخدوش دانسته شدهاست. فلسفه دکارت همگان دکارت را از جملهٔ بنیانگذاران فلسفهٔ جدید (فلسفهٔ بعد از دوران تولد مجدد) میدانند. او اولین فیلسوف بزرگ بعد از دوران قرون وسطی است، که به همراه فیلسوفانی نظیر اسپینوزا و گوتفرید لایبنیتز به مکتب اصالت عقل تعلق دارند؛ مکتبی که عقیدهاش این بود که: «به آنچه که حواس انسان ارائه میدهند نمیتوان اطمینان کامل داشت، بلکه، تنها از راه عقل است، که شناخت حقیقی و یقینآور صورت میگیرد.» او همانند ارشمیدس که معتقد بود: “برای اینکه بتواند کره خاکی را از جا بر کند و به مکان دیگر منتقل کند تنها نیازمند یک نقطه ثابت و ساکن بود”، به دنبال نقطه ای ثابت می گشت تا بر آن تکیه کند. از اینرو دکارت می گوید: “در ابتدا باید به همه چیز شک کرد” او نمی خواست قدم اول و پایه بنا را بر جای سست قرار دهد. و در ادامه این شک او از این هم فراتر می رود و می گوید: “حتی به حواسمان نیز نمی توانیم اعتماد کنیم، حواسمان ممکن است ما را بفریبند.” اما در این میان تنها چیزی که برای او مسلم بود همین شک کردن او بود. این شک تنها چیزی بود که او یقین داشت و وقتی شک می کند، حتما می اندیشد و چون می اندیشد حتما موجودی اندیشنده است! و یا به گفته خود او: “می اندیشم، پس هستم”. او می گوید: وقتی من حکم می کنم که شییی هست یا موجود است چرا که آنها را می بینم، قطعا با بداهت بیشتری لازم می آید که خود من که شی را میبینم، وجود داشته باشم چون ممکن است آنچه من می بینم در واقع آن شی نباشد، همچنان که ممکن است من حتی چشمی نداشته باشم که چیزی را ببیند ولی محال است وقتی می بینم یا فکر می کنم که می بینم (فرقی نمی کند) خود من که فکر می کنم معدوم باشم.” او این نقطه ثابت را بدست آورده بود و در ادامه از این نقطه پیش تر می رود و به اثبات و جود خداوند، تجرد نفس، بیان ماهیت خطا، بیان ماهیت ماده و به اثبات عالم خارج می پردازد، که اینها همه در رساله تاملات او جمع آوری شده است. وجود خدا دکارت پس از این نتیجهگیری، از خود پرسید: آیا چیز دیگری هم هست که به این اندازه یقینی باشد و بتوان آنرا با این یقین شهودی درک کرد؟ پاسخ وی به این پرسش مثبت بود. دکارت بیان کرد که تصور روشن و واضحی از یک وجود کامل در ذهن دارد که همان خداوند است و این تصور را همیشه داشتهاست. وی به این نتیجه رسید که تصور وجود کامل و قادر مطلق، نمیتواند ساخته و پرداخته ذهن او باشد؛ زیرا او موجودی محدود و ناقص است و ممکن نیست وجود کامل و نامتناهی از موجود محدود و ناقص سرچشمه گرفته باشد. در واقع اگر وجود کاملی وجود نداشت؛ ما نیز تصوری از آن نداشتیم. پس تصور وجود کامل باید از خود آن وجود و به سخن دیگر از خداوند برآمده باشد. بنابراین خداوند وجود دارد. به علاوه، دلیل دیگر برای وجود داشتن خدا این است که: تصور همه ما از این موجود کامل، این طور است که او از هر جهت کامل است. لازمه چنین تصوری آن است که این موجود، وجود خارجی داشته باشد. چرا؟ زیرا تصور ما این است که این موجود از هر جهت دارای کمال مطلق است و یکی از کمالات نیز، وجود داشتن است؛ بنابراین اگر این موجود کامل وجود نداشته باشد، کامل نخواهد بود؛ یعنی موجود کامل، باید موجود ناکامل باشد و با این حساب به تناقض میرسیم. پس این موجود کامل ذهن ما را بوجود آوردهاست و ما میتوانیم به دانستههای خود اعتماد کنیم و لازم نیست همیشه در شک باشیم و یا از ضرر کردن نگران باشیم. به این ترتیب، دکارت وجود خدا را به دو دلیل، اثبات میکند.(البته برخی از فیلسوفان بعد از وی، اشکالات زیادی به این براهین گرفتهاند). به گفته دکارت، تصور خدا در ذات ماست؛ خدا خودش این تصور را قبل از اینکه به این دنیا بیاییم، در ما قرار دادهاست. وجود جهان خارج دکارت، بقیه فلسفهاش را بر پایه این دو اصل، یعنی وجود خود و وجود خدا بنا کرد. او گفت: من در عالم خارج، اموری را ادراک میکنم که مادی نیستنند و بنابراین با عقل ادراک شدهاند نه با حس. مانند امتداد(عرض، طول و عمق). هر شئ مادی امتداد دارد. چنین صفاتی که با عقل ادراک میشوند، به اندازه این واقعیت که من وجود دارم، روشن و بدیهی هستند. پس این امور هم یقینی هستند. در ادامه، دکارت در اثبات اینکه جهان خارج وجود دارد و خواب و خیال نیست، از تصور موجود کامل یعنی خدا کمک میگیرد. به این صورت که: وقتی عقل چیزی را به طور واضح و متمایز شناخت، این شناخت باید ضرورتا درست باشد؛ چرا که خداوند نه من را فریب میدهد و نیز روا نمیدارد که من در باره جهان و چیستی آن فریب بخورم. فریب کاری از عجز و نقص سرچشمه میگیرد. بنابراین هرچه را با عقل خود درک کنیم، حتماً صحیح است و یکی از اموری را که با عقل مییابیم، وجود واقعی جهان خارج میباشد. جوهرهای سه گانه تا این جا دکارت به سه امر کاملاً یقینی رسیدهاست که به گفته او، به هیچ وجه نمیتوان در آنها شک روا داشت: ۱٫ این که موجودی اندیشندهاست و وجود دارد. ۲٫ این که خدا وجود دارد. ۳٫ و این که عالم خارج واقعا وجود دارد. به اعتقاد وی، اساس تمام موجودات و آنچه را که در عالم است، میتوان به دو امر بنیادین رساند. همه چیز از این دو جوهر قائم به ذات تشکیل شدهاست. به عبارت دیگر، دو گونه هستی کاملاً متفاوت وجود دارد که هر کدام از این دو گونه هستی، صفات مخصوص به خود را دارند: ۱٫ جوهر بعد و امتداد که همان مادهاست.(هستی خارجی) ۲٫ جوهر اندیشه و فکر.(هستی درونی) نفس و اندیشه، آگاهی محض است، جایی در فضا اشغال نمیکند و نمیتوان آن را به اجزای کوچک تر تقسیم کرد. ولی ماده بُعد یا امتداد محض است، در مکان جای میگیرد و به همین خاطر میتوان آن را به اجزای کوچک تر تقسیم نمود؛ به علاوه ماده آگاهی ندارد. بدین ترتیب در نظر وی هستی و آفرینش به دوقسمت کاملاً متفاوت و مستقل از هم تقسیم گردید و به همین خاطر، دکارت را دوگانه انگار(Dualist) مینامند؛ یعنی کسی که قائل به شکاف عمیق بین هستی اندیشه و هستی مادهاست. البته باید توجه داشت که بنا به اعتقاد او میان این دو جوهر در بدن انسان، از راه عضو خاصی در سر، که آن را غده صنوبری مینامد ارتباط عمیقی برقرار است. بنابراین در نظر او به طور کلی سه جوهر وجود دارد: نفس، جسم، و خداوند. دکارت، این سه را جوهر مینامد زیرا هر یک قائم به ذات خود بوده و هر کدام یک صفات اساسی دارند که مخصوص به خودشان است. به این صورت که: صفت نفس، فکر، صفت جسم بعد و صفت خداوند کمال است. برخی آثار دکارت - گفتار در روش بهکاربردن عقل تأملات نه تنها بهترین اثر دکارت بلکه بهترین و مهمترین اثر قرن هفدهم به شمار آورد. نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ
![]() ![]() موضوعات
![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ
![]() ![]() پیوندهای روزانه
![]() ![]() پيوندها
![]()
![]() ![]() ![]()
|
|||||||||||||||
![]() |